تکرار روزهای غریبانه

اخدایا ! جهل آمیخته با خود خواهی و حسد ، مرا رایگان ابزار قتاله ی دشمن ، برای حمله به دوست نسازد.


خدایا ! شهرت ،منی را که می خواهم باشم ، قربانی منی که می خواهند باشم نکند.

خدایا! مگذار که آزادی ام اسیر پسند عوام گردد….که دینم در پس وجهه ی دینیم دفن شود…که عوام زدگی مرا مقلد تقلید کنندگانم سازد..که آنچه را حق می دانم بخاطر اینکه بد می دانند کتمان کنم.

خدایا ! آتش مقدس شک را آن چنان در من بیفروز
تا همه یقین هایی را که در من نقش کرده اند بسوزد
وآنگاه از پس توده ی این خاکستر
لبخند مهراوه بر لبهای صبح یقینی
شسته از هر غبار طلوع کند.

<<#دکتر_علی_شریعتی >>گل تقدیم شما


?? قسمت جالبی از متن کتاب "تسخیر شدگان" نوشته ""داستایوفسکى""

 هر "پرهیزکاری" گذشته ای دارد
 وهر "گناه کاری" آینده ای!
 پس قضاوت نکن.

میدانم اگر:
قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم،
دنیا تمام تلاشش را میکند تا مرا در شرایط او قرار دهد...
تا به من ثابت کند.

در تاریکی همه ی ما شبیه یکدیگریم.
محتاط باشیم، در "سرزنش "
و"قضاوت کردن" دیگران
وقتی؛
نه از " دیروز او" خبر داریم،
نه از "فردای خودمان"


باز هم تلنگری دیگر...

امروز باز هم فهمیدم که ،

در تایید عشق و مهر و محبّت...

هیچگاه بزرگترین شیونِ پس از مرگ

نمی‌تواند در قیاس کوچکترین خنده قبل از آن موثّر برآید.

                                                                 و چه سخت است تکرار تجربه...


دختری با روح بزرگ

تنها بدان خدایی ایمان دارم که رقص بداند.

و چون ابلیس‌ام را دیدم، او را جدّی و کامل و ژرف و باوقار یافتم. او جانِ سنگینی بود. از راهِ اوست که همه‌چیز فرو می‌افتد.

با خنده می‌کُشند نه با خشم! خیز تا «جانِ سنگینی» را بکُشیم!

چون راه‌رفتن آموختم، به دویدن پرداختم. چون پروازکردن آموختم، دیگر برایِ جُنبیدن نیاز به هیچ فشاری ندارم.

اکنون سبکبار ام؛ اکنون در پرواز؛ اکنون می‌بینم خویشتن را در زیرِ پایِ خویش؛ اکنون خدایی در من رقصان است.

 

#فردریش_نیچه